چقدرصبورشده ام

ساخت وبلاگ
هوالصبور السلام علیک یا اباصالح می بوسمت اما بدان در آن هوس نیست آغوش تو دنیای من هست و قفس نیست این روز ها مردن برایم سهل تر شد در جان من با رفتنت دیگر نفس نیست هر بار زیباتر شدی در چشم دریا برخورد های موج با ساحل عبث نیست ته مانده ی داراییم را غصب کردی دین مرا،جان مرا بردی و بس نیست؟ در لای موهای تو آیات زبور است کافر شدم اما نه راه پیش و پس نیست اخم تو تلخ و خنده ات شیرین تر از قند این شیوه ی رفتار تو، جانم،ملس نیست ماهیست افتاده میان حوض چشمم درد است چقدرصبورشده ام...
ما را در سایت چقدرصبورشده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyay1magnoon بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:22

هوالصبور السلام علیک یااباصالح مدتی ست دستُ و پا چُلُفتی شده‌ام حواسم پرت است با خودکارِ بدون جوهر شعر می‌نویسم و در قفسه‌ی کتاب هایم یک جفت کبوتر آب وُ واژه می‌خورند همین دیروز باران که می‌بارید با کفش های لنگه به لنگه در خیابان پرواز می‌کردم و جای کرایه به راننده تاکسی آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم خلاصه مدتی ست هر کاری می‌کنم می‌گویند: عاشقی؟ علی_سلطانی ‌ چقدرصبورشده ام...
ما را در سایت چقدرصبورشده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyay1magnoon بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:22

هوالصبور السلام علیک یابقیه الله قلبم! صبورباش قلبم کمی مهربان ترباش بهتره برای کسی که هیچوقت دوستت نداشت اینقدر شدیدنزنی این روزهامی گذرن ...مث تموم روزهای گذشته قلبم! آرام تربربردرسینه بکوب میدونم وادارکردنت به دوس داشتن فشارسختی ست اماطاقت بیاربقول ندا طاقت بیار اینجادنیاست زودمیگذره یه کم تحمل کنی تمومه قلب عزیزم ببخش ازاینهمه دوست داشتن های اشتباهی چقدرصبورشده ام...
ما را در سایت چقدرصبورشده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyay1magnoon بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:22

هو الصبور السلام علیک یا ابا صالح گفتی "عشق"الکیه وجود نداره راستش عادت دارم به یه چیزی زیادفکرکنم شایدیک یادوروز شایدهم سه سال یابیشتر هرچی بیشترفکرمیکنم برام معانی قشنگ تری پیدامیکنه "عشق"بنظرم چشمه ایه که داره می جوشه نمیدونی ازکجا اماهمه دارن ازبرکاتش استفاده میکنن عشق مثل زندگیه وقتی تومشتت هست لذت داشتنش رونمی فهمی گرماشوحس نمیکنی وقتی ازدستش دادی تازه می فهمی اگه یه دلیل واسه تپیدن قلب آدمهاوجود داشته باشه اون عشقه میگن یه روزمجنون یه پیرزنی رودیدکه چقدرصبورشده ام...
ما را در سایت چقدرصبورشده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyay1magnoon بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:22

هوالصبور السلام علیک یا ابا صالح سلام خدا میشه امشب یه کم نزدیکترباشی حرفهای یواشکی دارم بغضهای یواشکی میدونی گاهی وقتاخودخواه میشم وزبونم به گله ازبنده هات وامیشه امابازم یادم می ادتوروبنده هات غیرت داری نمی خوام گله کنم خدا اماتوببین ببین اگه راحت حرف می زنم اگه بلندمی خندم اگه بی هواگریه میکنم یاتواوج دلشکستگی بغضهاموقورت میدم واسه اینه که توهستی ومن فقط تورودارم امادلم واسه بنده هات می سوزه .دلم واسه خودم هم می سوزه گاهی وقتا وا میاستم کنارپنجره وبه چقدرصبورشده ام...
ما را در سایت چقدرصبورشده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyay1magnoon بازدید : 112 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:22

هوالصبور السلام علیک یااباصالح من منحصربفردم این راهیچکس جزمن نمیداند واو وشایدتوبعدهابفهمی وقتی ازتربتم بوی سیب وزید... چقدرصبورشده ام...
ما را در سایت چقدرصبورشده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyay1magnoon بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:22

هوالصبور السلام علیک یااباصالح وقتی دبیرستان میرفتم یه روزکه منتظربودم ماشین بگیرم بیام خونه یه دختربچه ی شیرین وزیبارودیدم شروع کردبه حرف زدن بامن .امامن حرفهاشونمی فهمیدم دستموگرفت بادست دیگه ش توی دستم نوشت "اسم من رعنا است". نگاهش کردم لبخندزدم منم توی دستش اسمم رانوشتم. رعنادلش می خواست حرف بزند امامن حرفهایش رانمی فهمیدم وقتی سوارماشین شدیم دفترم رابه اودادم رعنابرایم نوشت من کلاس اول هستم من باسوادشدم من بلدهستم بنویسم بابا بنویسم مامان ... چقدرصبورشده ام...
ما را در سایت چقدرصبورشده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyay1magnoon بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:22

هوالصبور السلام علیک یااباصالح سلام بابا این شبهاحال عجیبی دارم همیشه منو از مرگ ترسوندند امامرگ تو به من یاد دادمرگ نوعی جاودانه زیستنه فقط اسمش مرگه اسمش جدایی دراور شایدمثل کرونا که می تونی ببینی امانمی تونی لمس کنی می تونی ببینی امانمی تونی ببوسی میدونی دلم چی می خواد؟! دلم هرشب بودنت رازیرنورماه زیراسمون خدامی خواد این شبهاپرازخاطره های توبابا وقتی بچه بودم تانیمه های شب توزمین شالی مردم شخم میزدی ومن روایوون منتظراومدنت می نشستم تاصدای تیلرت می چقدرصبورشده ام...
ما را در سایت چقدرصبورشده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donyay1magnoon بازدید : 127 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:22